loading...
سایت عاشقونه آس
AS بازدید : 162 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (1)

پسرا

قبل امتحان: 
علی: بچه ها من هیچی نخوندم دیروز قلیون سرا بودم برسونید سر جدتون 
عارف: آقا منم نخوندم هرکی تونست برسونه 
محسن: آخه وقتی هیچی بلد نیستیم چیو برسونیم؟ 

علی: داداش تو کاریت نباشه بنی آدم اعضای یکدیگرند هرچی شد برسون 
فرشاد: باشه آقا حالا بذار سوالاتو ببینیم 
جعفر: دمتون گرم 
در حین امتحان:
علی: چه غلطی میکنید برسونید دیگه 
فرشاد: این سوالاتو از کجا آورده 
جعفر: اسکلا برسونید اینو پاس نکنم بدبختم 
فرشاد: اسکل من خودم مزخرف نوشتم چیو برسونم 
محسن: آقا نوکرتونم 2 نمره هم شده برسونید بقیشو نامه میزنیم برا استاد 
عارف: مسئله مهم همون دو نمرست من خودم همونو ننوشتم
بعد امتحان:
علی: وای خدا من نمیخواستم اینو بیوفتم حالا مشروط میشم چه غلطی کنم؟
فرشاد: خدا کنه 0 رو 9 بده مشروط نشم 
عارف: نمیشه بریم حذفش کنیم؟
محسن: آخه خنگ خدا بعد امتحان بریم درس حذف کنیم اونا هم میگن چــــــــــــــــــــــــ ــــشم
عارف: خب چه غلطی کنیم؟
جعفر: هیچی برنامه ریزی کن واسه ترم بعد 
بعد گرفتن نمره:
علی: آقا دم استاد گرم قبولم کرد خیلی استاد باحالی بود خدا عمرش بده
جعفر: آره منم قبول کرد شنیدم کسیو ننداخته خیلی ایول داره
فرشاد: آره منم قبول کرد خیلی کیف میده نخونده آدم نمره عالی بگیره 
عارف: تو روحش خیلی استاد باحالی بود
دخترا:
قبل امتحان:
لاله: بچه ها توروووووووووووووووووووو خدا برسونید من من دیروز زیاد نخوندم 
مریم: چقدر خوندی؟
لاله: فقط 18 ساعت 
سوگند: حالا تو خوب خوندی من فقط و فقط 15 ساعت خوندم 
مریم: مثل اینکه هچکدومتون نخوندید حالا چیکار کنیم؟ 
یلدا: بچه هر چی نوشتید برسونید دیگه 
لاله: خیلی استرس دارم بچه ها قربونتون برم برسونید
مریم: چشم عزیزم
در حین امتحان: 
لاله: سوگند جون سوال 1 چی میشه؟
سوگند: هنوز ننوشتم عزیزم 
مریم: وایی خیلی عوضیه با این سوالاتش 
سوگند: سوال 6 رو کی نوشته
لاله: من که ننوشتم هیچکدومو
مریم: وایی منم هیچکدومو ننوشتم
45 دقیقه از امتحان میگذره که همه دخترا دستشونو میبرن بالا
ناظر: بله؟
بچه ها همه متفق القول: پاسخناممون پر شده برگه میدید؟
ناظر: الان میگم بیارن
( من: اینا که هیچکدوم از سوالاتو بلد نبودن؟  )
بعد امتحان:
لاله: وایی این چه سوالاتی بود آخه من 19:75 میشم
مریم: خیلی استاد بیشعوریه خدا ازش نگذره الهی من میشم 19
سوگند: منم نمرم همون حوالیه
یلدا: دیگه عقده ایه کاریش نمیشه کرد 
بعد گرفتن نمره: 
لاله: بچه من درس بوق رو شدم 13 شماها چند شدید؟
مریم: من شدم 15 خیلی وحشیه میتونس بیشتر بهم نمره بده
سوگند: این استاده از اولش با من مشکل داشت
یلدا: مگه چند شدی؟
سوگند: بهم 12 داد ایکبیری

AS بازدید : 120 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (1)

مردی به استخدام یک شرکت  بزرگ چند ملیتی در آمد.در اولین روز کار خود٬با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:"یک فنجان قهوه برای من بیاورید."

صدایی از آن طرف پاسخ داد:"شماره داخلی را اشتباه گرفته ای.می دانی تو با کی داری حرف میزنی؟"

کارمند تازه وارد گفت:"نه"

صدای آن طرف گفت:"من مدیر اجرایی شرکت هستم٬احمق!!"

مرد تازه وارد٬با لحنی حق به جانب گفت:"و تو می دانی با کی حرف میزنی٬بیچاره؟"

مدیر اجرایی گفت:"ته"

کارمند تازه وارد گفت:"خوبه"

و سریع گوشی را گذاشت!

 

همه قدرت شما بستگی به این دارد که از این قدرت آگاهی داشته باشید.

AS بازدید : 100 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (2)

روزی مردی خوابی عجیبی دید!

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه میکند.هنگام ورود٬دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند٬باز می کنند و داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته پرسید:شما چه کار می کنید؟فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد٬گفت:این جا بخش دریافت است و ما دعاها را و در خواست های مردم از خداوند ر٬اتحویل می گیریم.

.

.

مرد کمی جلوتر رفت٬باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

.

.

مرد پرسید:شماها چه کار می کنید؟یکی از فرشتگان با عجله گفت:این جا بخش ارسال است٬ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.

مرد با تعجب پرسید:شما بیکارید؟

فرشته جواب داد:این جا بخش تصدیق جواب است.مردمی که دعاهایشان مستجاب شده٬باید جواب بفرستند ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید:مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد:بسیار ساده٬فقط کافیست بگویند:

«خدایا شکر»

AS بازدید : 136 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.او پس از سال ها آماده سازی٬ماجراجویی خود را آغاز کرد.

ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب٬بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید.همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت.ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.

همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد.در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مگیده شدن به وسیله ی جاذبه٬او را در خود می گرفت.

همچنان سقوط می کرد٬در آن لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگیش به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است.ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان معلق ماند.در این لحظه سکون٬چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند خدایا کمکم کن!!!!

ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد:

چه می خواهی؟

- ای خدا نجاتم بده!

واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم؟

- البته که باور دارم!

اگر باور داری طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن!

یک لحظه سکوت...و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.

گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از طناب آویزان بود و با دست هایش مجکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت!

نتیجه:

"وقتی ایمان داری٬واقعا ایمان داشته باش!"

AS بازدید : 124 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

پسر و پدری داشتند در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد٬به زمین افتاد و داد کشید:آ آ آ ی ی ی!!!!!

صدایی از دور دست آمد:آ آ آ ی ی ی!!!!!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد:تو کی هستی؟؟؟

پاسخ شنید:تو کی هستی؟؟؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد:ترسو!!!

باز پاسخ شنید:ترسو!!!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید:چه خبر است؟؟

پدر لبخندی زد و گفت:پسرم٬توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد:تو یک قهرمان هستی!!

صدا پاسخ داد:تو یک قهرمان هستی!!

 

پسرک بازب یشتر تعجب کرد.

پدرش توضیح داد:مردم می گویند که این انعکاس کوه هست ولی این در حقیقت انعکاس زندگیست.هر چیزی بگویی یا انجام دهی٬زندگی عینا به تو جواب می دهد...

اگر عشق را بخواهی٬عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی٬آن را حتما به دست خواهی آورد.هرچیزی را که بخواهی زندگی به تو همان را خواهد داد.

 

شمایید که با حرکت خود٬دنیایتان را خلق می کنید.

AS بازدید : 113 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (1)

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه٬

رختخواب خرید ولی خواب نه٬

ساعت خرید ولی زمان نه٬

می توان مقام خرید ولی احترام نه٬

می توان کتاب خرید ولی دانش نه٬

دارو خرید ولی سلامتی نه٬

خانه خرید ولی زندگی نه٬

و بالاخره٬می توان قلب خرید٬ولی عشق را نه!!!

تعداد صفحات : 27

درباره ما
سایت عاشقانه آس
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    نظرسنجی
    قالب جدید آس چت ...
    آمار سایت
  • کل مطالب : 266
  • کل نظرات : 156
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 63
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 68
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 95
  • بازدید سال : 660
  • بازدید کلی : 325,097